کنعان نام یک سرزمین باستانی پهناور و آباد (اغلب خراجگزار مصر، اما گاه شاهد دورانی از استقلال) بود که در کرانۀ ساحلی لِوانت واقع شده و بخشهایی از کشورهای کنونی لبنان، سوریه، اردن و اسرائیل را در بر داشت. این سرزمین از اوایل هزارۀ سوم پیش از میلاد سکونتگاه فُنیقیها بود و به همین خاطر آن را فُنیقیه هم مینامند. نام «کنعان» در نوشتههای باستانی بارها بهچشم میخورد، اما پژوهشگران بر سر معنای دقیق یا اصل و ریشۀ آن هنوز به توافقی نرسیدهاند.
در کتاب عهد عتیق، سرزمین کنعان به نام یکی از نوادگان نوح پیامبر نامگذاری شده است (سِفر پیدایش، باب دهم). فرضیهای باستانشناختی میگوید که «کنعان» برگرفته از واژهای در زبان هوری (Hurrian؛ زبان هورو-اورارتویی ساکنان پادشاهی میتانی در شمال میانرودان) به معنی «بنفش» است، و چون یونانیان مردمان کنعانی را «فُنیقی» (کلمۀ یونانی به معنی «بنفش») مینامیدند و فُنیقیها در تولید رنگدانۀ بنفش و ارغوانی آوازۀ بلندی داشتند که به همین خاطر نزد یونانیها به «مردمان بنفش» شهرت یافته بودند، این توضیح بیشترین هوادار را دارد. این نظریه نیز مطرح شده که نام کنعان ریشه در کلمۀ عبری کَنا دارد که مترادف با نظم و سامانِ برآمده از دل آشوب، نوعی آمیختگی، یا زیست هماهنگ و همزمان است. ج. مکسول میلِر و جان ه. هِیز پژوهشگرانی هستند که ادعا میکنند «کنعان» معنی خاصی ندارد چون منابع باستانی آن را فقط به عنوان اسم یک مکان بهکار بردهاند:
نام «کنعان» در متنهای باستانی گوناگونی از مصر تا میانرودان [بینالنهرین] آمده است. این نام در متنهای مصری از قرار معلوم درمورد استان آسیایی مصر بهکار میرفته. در انجیل، «کنعان» ممکن بود به سراسر بخش فلسطینینشین کرانۀ باختری اردن اشاره داشته باشد که سرزمین موعود و میراث آرمانی عبرانیان شمرده میشود؛ ولی میتوانست شامل حال مناطق محدودتری، به ویژه خط ساحلی فلسطین، هم بشود. نویسندگان کتاب عهد عتیق در همین راستا گاه تمامی جمعیت بومی فلسطین را «کنعانی» مینامند (و بدین ترتیب آنها را با «عموریها» خلط میکنند). با این حال موارد دیگری هم در کتاب مقدس هست که به نظر میرسد نویسنده کنعانیها و عموریها را از دیگر قومهای ساکن فلسطین جدا فرض کرده است. (38)
نخستین ساکنان کنعان در «دورۀ پارینهسنگی» محوطۀ اطراف شهر اریحا را برای زندگی برگزیدند و جامعۀ روستایی اولیهای بهوجود آوردند که بهتدریج رشد کرد و یکی از کهنترین مراکز شهری منطقه (و احتمالن تاریخ جهان) را شکل داد. در «عصر مفرغِ نخستین» شهرهای دیگری هم پدیدار شدند، ولی مردم، شاید به دلیل انباشت جمعیت، آنها را رها کردند و برای مدتی دوباره به همان شیوۀ زندگی در جوامع کشاورزی بازگشتند. در «عصر مفرغ میانه» شهرها بار دیگر در نتیجۀ گسترش دادوستد بین تمدنها، بهویژه با مصر، رشد کردند. کنعان (که در این زمان نام «فُنیقیه» را نیز یدک میکشید) به بالندگی ادامه داد، تا زمانی که در حدود 1250 تا 1150 پیش از میلاد گرفتار «فروپاشی عصر مفرغ» شد و از بین رفت. کتابهای یوشع و اعداد در عهد عتیق یوشع را مسئول ویرانی کنعان معرفی کردهاند که فرماندهی سپاه عبرانیان در بازپسگیری سرزمین فلسطین را برعهده داشت، اما پژوهشگران امروز در درستی این گزارش تردید دارند.
در هر صورت، به دنبال بحران سراسری سقوط تمدنها در فاصلۀ حدود 1250 تا حدود 1150 پیش از میلاد، عبریها (قوم بنی اسرائیل) که یوشع سرزمینهای تسخیرشده را در اختیارشان گذاشته بود، در کنعان ساکن شدند و دو قلمرو پادشاهی اسرائیل در شمال و یهودیه در جنوب را تشکیل دادند. این دو پادشاهی صدها سال دوام آوردند، اما در نهایت به دلیل تسخیر شدن پشت سر هم به دست آشوریها، بابلیها، ایرانیان، اسکندر مقدونی، سلوکیان، و امپراتوری رُم [روم] از بین رفتند.
دین و فرهنگ
مردمان بومی ساکن سرزمین کنعان هیچگاه هویت قومی واحدی نداشتند و فرض کردن ایزدانی همسان و آیینهای پرستشی همسان برای همۀ آنان کار آسانی نیست. واژۀ «کنعانی» را میتوان درمورد مردمان ساکن در کنعان بهکار برد، اما معلوم نیست بین آنها زبان مشترک یا جهانبینی همگانیای هم وجود داشته یا نه. برای نمونه، فُنیقیها کنعانی بودند ولی همۀ کنعانیها فُنیقی نبودند.
درمورد دین نیز به همین ترتیب، ساکنان کنعان ایزدان گوناگون زیادی را میپرستیدند. با این حال، در این مجموعۀ خدایگانی متنوع چند نام برجسته نیز میتوان یافت – یکی ئِل یا ئیل، ایزد اصلی کنعانیان و پدر و آفرینندۀ جهان که نام او در زبان سامی به معنی «خدا» است؛ دیگری ایزدبانو اَشیره (همتای استارته) و همسرش بعل؛ به علاوۀ چند خدای سومری مثل اوتو-شَمَش. بعل و اَشیره هردو در ابتدا خدایان رویشی/باروری بودند که بعدها صفات درخشانتر ایزدان سومری مثل اِنلیل و نینلیل یا اِنکی و نینهورساگ را گرفتند. از دیگر ایزدان مورد پرستش در کنعان خدای نقش دومی به نام یَهُوه بود که، بنا بر پژوهشهای جدید، احتمال میرود ایزد کنعانی فلزکاری بوده باشد. قربانی انسانی (بهویژه قربانی کردن کودکان) از مناسک دینی رایج محسوب میشد، چون عقیده بر این بود که ایزدان فقط بهترین نعمتها را به بشر اعطا میکنند، پس در مقابل باید بهترینها را تقدیم ایشان کرد.
زنان میتوانستند در مقام کاهنه به خدمت ایزدان درآیند، از خودشان ملک و زمین داشته باشند، قرارداد ببندند و طلاق بگیرند؛ این همه امتیازهایی بود که بخشی از فرهنگ میانرودانی بهحساب میآمد. کیشهای مربوط به باروری پرشمار بودند و مردم نان و غله به اَشیره و صورتهای محلی گوناگون او تقدیم میکردند تا زمین حاصلخیزتر و تعداد فرزندان سالم بیشتر شود. قربانی انسانی ظاهرن نقش خاصی در کیشهای باروری نداشت و روی هم رفته زیاد مشخص نیست یک جامعۀ کنعانی در چه شرایطی یکی از اعضای انسانی خود را به عنوان قربانی تقدیم ایزدان میکرده است.
در مدارک تاریخی کنعان نام هیچ پادشاهی که بر ملت واحدی فرمانروایی کند ثبت نشده، فقط نام مردانی آمده که دولت-شهر خودشان و هر مقدار زمین اطراف آن را که میتوانستند در تصرف داشته باشند، اداره میکردند. آبادی یا ویرانی یک شهر به قدرت و کفایت ادارهکنندگان و فراوانی منابع آن بستگی داشت. برای مثال، بیبلُس (Byblos = جُبَیل) تا هزارۀ دوم پیش از میلاد صادرکنندۀ بزرگ چوب سرو لبنان و پاپیروس مصر بود و به عنوان بندری پررونق رو به رشد میرفت، چون دستگاه دولتی کارآمد و منابع اقتصادی پرباری داشت.
البته بیبلُس را میتوان معروفترین شهر کنعان هم دانست، حتا اگر اسمش هرگز به گوش نخورده باشد. کلمۀ انگلیسی «بایبل» (Bible) که به کتاب مقدس (و گاه به انجیل) گفته میشود، از کلمۀ یونانی بیبلُس (byblos) به معنی «کتاب» گرفته شده که در حقیقت به شهری اشاره دارد که تأمینکنندۀ مهم کاغذ پاپیروس برای تمامی قومهای اطراف خود بود. بندر صور یکی دیگر از مراکز صنعتی مهم به شمار میرفت و تولیدکنندۀ جامههای پرطرفداری بود که با استفاده از صدف فرفری به رنگهای بنفش و ارغوانی رنگ میشدند، و بندر صیدون، که تجارت مشابهی در آن رواج داشت، مرکز بزرگ آموزش و دانشاندوزی نیز بود. رقابت بین دو شهر صور و صیدون موجب بالا بودن کیفیت فرآوردههای هردوی آنها میشد، اما سرانجام این صور بود که بازار دادوستد پارچه را قبضه کرد.
رونق بازرگانی در کنعان تا حد زیادی مدیون موقعیت جغرافیایی آن در منطقه بود. شهر غزه پایانۀ اصلی «جادههای عطر و عود» محسوب میشد که راههای پر پیچ وخمشان از پادشاهی سَبا در عربستان آغاز شده و به شبکهای از مسیرهای گوناگون میرسیدند که از سویی به دولت-شهرهای سراسر میانرودان و از سوی دیگر به مصر راه میبردند. این شهر کانون دادوستدهای میانرودان، مصر، و لیبی (حبشه) نیز بود. مردمان کنعانی-فُنیقی دریانوردانی کارکشته و کشتیسازانی چربدست بودند و در برقراری و گسترش مسیرهای تجاری در پهنۀ مدیترانه نقشی کلیدی داشتند، ضمن این که از همین راه ارزشهای فرهنگی خود را به سایر ملتها انتقال میدادند و در مقابل از ارزشهای فرهنگی آنان تأثیر پذیرفته و آنها را به سرزمین خود وارد میکردند.
مردمان کنعانی-فُنیقی نخستین سامانۀ نوشتاری الفبایی جهان را برساختند، اصول ریاضیات را که از میانرودان سرچشمه میگرفت پیشرفت دادند، در کشتیسازی و دریانوردی زبانزد جهان باستان شدند، و از کهنترین منابع یا الهامبخش اساطیر یونانی شناخته شدهاند. اما بزرگترین دستاورد آنان همان الفبا بود. به نوشتۀ مارک فان دو میهروپ پژوهشگر:
نقش فُنیقیها در پیدایش الفبا از همه پررنگتر است. فُنیقیها که در سراسر «دوران تاریکی» پس از 1200 [پیش از میلاد] فن و استفاده از دبیره [خط نوشتاری] را حفظ کرده بودند، الگوی سامانههای نوشتار الفبایی در تمامی سرزمینهای همسایه را بهدست دادند. در خاور نزدیک، دبیرههای عبری و آرامی از خط فُنیقی سرمشق گرفتند. اما نکتۀ حائز اهمیت برای اروپا پذیرش و اقتباس الفبای فُنیقی توسط یونانیان است که یا مستقیم از خود فُنیقیها گرفته شده یا از راه سوریه یا آناتولی به اروپا منتقل شده است. منابع کلاسیک آشکارا به این وامداری اشاره میکنند: خود یونانیها نویسهها یا حروف الفبای خود را فُنیقی مینامیدند. (222)
دریانوردان کنعانی-فُنیقی پهنۀ مدیترانه را درمینوردیدند و به سمت غرب تا اسپانیا و به سمت شمال تا کرانههای کنونی کُرنوال در انگلستان سفر میکردند، و سودی که از فعالیتهای تجاری پررونق خود بهدست میآوردند مایۀ رشد شهرهای سرزمین کنعان و اضافه شدن به شکوه و جلال آنها میشد. اما همۀ این رشد و رونق به دوران فُنیقیها در هزارۀ نخست پیش از میلاد مربوط میشود. کنعان در آغاز سرزمین قومهای بادیهنشینی بود که به احتمال زیاد از میانرودان مهاجرت کرده بودند.
دوران نخستین
دیرینگی سکونت انسان در خطۀ کنعان به پیش از 10000 پیش از میلاد میرسد، ولی سبک زندگی مردم تا هزاران سال کوچنشینی بود و یکجانشینی (مثل مورد محوطۀ آیندۀ شهر اریحا) فقط در قالب فصلی صورت میگرفت. سکونتگاههای دائمی در «عصر مفرغ نخستین» (حدود 3500 تا حدود 2000 پیش از میلاد) ظاهر شدند و زندگی دامداری، که از مدتی پیشتر آغاز شده بود، در سایۀ یکجانشینی به رشد بیشتری رسید. با این حال، انسانها همچنان شکارگر-گردآورنده باقی ماندند چون بیشتر خاک کنعان مناسب کشاورزی نبود. دانشنامۀ لاروس در اشاره به این که چرا کنعان هیچگاه طبیعت مناسبی برای کشت و پرورش غله نداشت، مینویسد:
ناحیۀ بین اردن و زمینهای پست ساحلی پوشیده از تپههای مرتفع و خشک و بایر بود. قومها و قبیلههای گوناگون موجموج به این خطه میآمدند، ولی جاگیر نمیشدند و میرفتند. خطرها و ناپایداریهایی که بر سر راه کاشت و داشت غله وجود داشتند نشان میدهند چرا کنعان همواره [در روزگاران نخستین] به طور عمده سرزمین کوچنشینان بوده است. (81)
پژوهشگران امروز به این ساکنان نخستین «نیا-کنعانی» میگویند، چون هیچ نشانی از یک فرهنگ و تمدن قابل شناسایی از آنها بهجا نمانده است. مثلن میدانیم سنگتراشی میکردند ولی بنای سنگیای باقی نگذاشتهاند و نظام اعتقادی داشتند ولی محتوای آن معلوم نیست. از سوی دیگر، دادوستد ایشان با سرزمینهای دیگر از پیش از 2000 پیش از میلاد جریان داشت و اهمیت کنعان در این زمینه در حدی بود که در حدود 2300 پیش از میلاد توجه امپراتوری اکدی و فرمانروای آن، سارگُن بزرگ (فرمانروایی 2334 تا 2279 پیش از میلاد) را جلب کند.
در میانههای «عصر مفرغ نخستین» مراکز شهری بهوجود آمدند و بازرگانی هم پیشرفتهتر شد و هم به کمک بیناکنش با سرزمینهای دیگر توسعه یافت. کالاهای اصلی تولید کنعان از قرار معلوم سفالینه و ظرفهای لعابی بودند. پس از سقوط اکد به دست گوتیها، عیلامیها، و عموریها در حدود 2083 پیش از میلاد، تجارت خارجی از بین رفت و شهرنشینی در کنعان رو به زوال گذاشت. مردمان کنعان از قرار معلوم به همان زندگی کوچنشینی و چادرنشینی اما همراه با کشاورزی و دامداری بازگشتند. دلیل اصلی دگرگونیای تا این حد زیربنایی روشن نیست، اما احتمالن میتوان بهرهکشی افراطی از منابع و انباشت و سرریز جمعیت در شهرها را در این رابطه اثرگذار دانست.
عصر مفرغ میانه
«عصر مفرغ میانه» (حدود 2000 تا حدود 1550 پیش از میلاد) در کنعان شاهد رو آوردن دوبارۀ مردم به شهرسازی بود. شهرنشینی و بازرگانی باز رونق گرفتند و نخستین نسخۀ الفبای فُنیقی پدیدار شد و روند اثرگذاری شاخص و ماندگار خود روی سایر ملتها در طول تاریخ را آغاز کرد. البته در ابتدای راه، خط میخی هنوز زبان اصلی نگارش در دنیای دادوستد خاور نزدیک محسوب میشد و پیوندهای تجاری بسیار محکم کنعان با شهرهای گوناگون میانرودان در پیماننامههایی به همین خط بازتاب یافتهاند. به نوشتۀ میلِر و هِیز:
به نظر میرسد [کنعان] از نظر مؤلفههای فرهنگی پایه – زبان، ادبیات، دیدگاههای اسطورهشناختی و الاهیاتی، و مانند اینها – بیشتر خویشاوند میانرودان باشد تا مصر. از سوی دیگر، نزدیکی جغرافیایی بیشتر به مصر نیز، که به معنای نفوذ سیاسی و فرهنگی قویتر مصریان است، رد پای نسبتن پایداری از خود به جا گذاشته است. (33)
دادوستد خارجی کنعان نخست در حدود 4000 پیش از میلاد بین شهر بندری بیبلُس و مصر شکل گرفته، و تا حدود سال 2000 پیش از میلاد مصر به مهمترین شریک تجاری کنعان تبدیل شده بود. آیینهای خاکسپاری در کنعان در «عصر مفرغ میانه» هردو سنت خاکسپاری مصری و میانرودانی را بازنمایی میکنند. اشراف دولت-شهرها همانند مصریان با مجموعۀ مفصلی از اشیای تدفینی داخل غار یا مقبرۀ مخصوص دفن میشدند، اما نوزادان و کودکان را در خانه زیر کف اتاق به خاک میسپردند (که رسمی میانرودانی بود). شواهد باستانشناختی و متنی نشان میدهند که شهر بیبلُس در نتیجۀ دادوستد با مصر به ثروتی خیرهکننده و روزافزون دست یافته بود، اما دیگر شهرهای کنعان نیز از این تجارت پرسود بیبهره نمیماندند.
تجارت بین مصر و کنعان با مهاجرت قومهای سامی ساکن کنعان معروف به هیکسُس (Hyksos) به مصر در حدود 1725 پیش از میلاد دچار اختلال شد. هویت دقیق مردمان هیکسُس هنوز مورد بحث است، ولی تردیدی نیست که آنها با مستعمرههای تجاریای که در مصر پاییندست ایجاد کردند در نهایت اختیار منطقه را به دست گرفتند، البته فقط تا حدود 1570 پیش از میلاد که شاهزادۀ تِبِس، آهمُسۀ (اَحمُس) اول (فرمانروایی 1550 تا 1525 پیش از میلاد)، آنها را از مصر بیرون راند.
آهمُسۀ اول هیکسُسها را از مصر بیرون راند و آنها را در سراسر کنعان تا مرزهای سوریه تعقیب کرد، و در این مسیر از هر جا که گذشت ویرانی بهجا گذاشت. گمان غالب، بنا بر شواهد باستانشناسی و اشارۀ متنهای نوشتاری به رویدادهای این دوره، بر این است که هیکسُسها در مسیر فرار در دولت-شهرهای گوناگون کنعان پناه میگرفتند و آهمُسۀ اول از همین رو ناگزیر به کل شهر حمله میبرده است. دولت-شهرهای کنعان تا پیش از پیگرد هیکسُسها توسط آهمُسۀ اول همگی از دیوارهای دفاعی و برج و بارو برخوردار بودند، ولی شواهد حکایت از خرابی گستردۀ این باروها و بازسازی آنها در تاریخی دیرتر دارند.
عصر مفرغ پسین
آهمُسۀ اول در تلاش برای اطمینان از این که هیچ عامل خارجی دیگری هوس پیروی از هیکسُسها و محکم کردن جای پای خود در مصر را نمیکند، یک منطقۀ حائل دورتادور کشورش ایجاد کرد و با این کار آغازگر دوران امپراتوری مصر (یا پادشاهی نوین، حدود 1570 تا حدود 1069 پیش از میلاد) شد. کنعان پس از بازگشت آهمُسۀ اول از سرکوب هیکسُسها در سوریه به بخشی از این امپراتوری تبدیل شد. هرچند پژوهشگران بارها «عصر مفرغ میانه» را به خاطر رونق اقتصادی «دوران طلایی» کنعان معرفی کردهاند، اما رفاه و آبادانی در نخستین دورانهای «عصر مفرغ پسین» (حدود 1550 تا حدود 1200 پیش از میلاد) نیز زیر لوای حاکمیت مصر به کنعان بازگشت.
فرمانروایان بزرگ مصر مثل هاتشِپسوت (1479 تا 1458 پیش از میلاد)، توتموسۀ سوم (1458 تا 1425 پیش از میلاد)، آمِنهوتِپ سوم (1386 تا 1353 پیش از میلاد)، و رامسِس بزرگ (1279 تا 1213 پیش از میلاد)، به علاوۀ بسیاری دیگر، با دادوستد و نیز کمک به ساخت و ساز در منطقه در آبادانی کنعان شرکت کردند. البته در زمان فرمانروایی توتموسۀ سوم آرامش منطقه در معرض تهدید گروهی جداییطلب قرار گرفت که به آنها هَبیرو (یا اَبیرو) میگفتند، و به نظر میرسد کم و بیش با قانونشکنان بادیهنشین و بیسرزمین مربوط میشدند. در گذشته برخی پژوهشگران تلاش کردند هویت هَبیروها را با عبرانیان گره بزنند، اما ادعای آنان رد شد و امروزه توافق همگانی بر این است که عبریها مدتی بعد وارد منطقه شدند.
حوالی سال 1300 پیش از میلاد آغاز ناآرامی سراسری در منطقۀ خاور نزدیک بود، چون آشوریها، هیتّیها، و فرمانروایان مصر بر سر قبضه کردن اختیار راههای تجاری و تسخیر – یا حفظ – قلمروهای اضافی به رقابت با یکدیگر برخاستند. در حدود سال 1250 پیش از میلاد نوعی بلا بر کنعان نازل شد که شهرها را به نابودی کشید و مردمان را آواره کرد؛ این میتواند همان دورانی باشد که کتاب عهد عتیق از آن به تهاجم قوم اسرائیل به منطقه به فرماندهی یوشع یاد میکند (کتاب یوشع و سِفر اعداد). باوجود شواهدی که از وجود خرابی در این دوره به دست آمده، شواهد باستانشناسی همه به یک اندازه با روایت عهد عتیق همخوانی ندارند و تاریخدانان روی هم رفته در پذیرفتن این تهاجم به عنوان واقعیت تاریخی تردید نشان میدهند. با این همه، عناصری در این روایت وجود دارند که در رابطه با برخی رویدادهای ویرانگر منطقه در فاصلۀ حدود 1250 تا حدود 1150 پیش از میلاد پذیرفتنی به نظر میرسند، چون بخشی از ویرانیها به این که کار یک تهاجم نظامی باشد، میخورد.
روایت کتاب مقدس
بنا بر روایت کتاب مقدس در سِفر خروج، موسا در مقام پدرشاه (Patriarch) قوم اسرائیل مردم خود را از چنگ بردگی در مصر نجات داد و هدایت آنان در سفر بازگشت به «سرزمین موعود» یعنی کنعان را برعهده گرفت، سرزمینی که خدای این قوم وعده داده بود آن را به ایشان خواهد بخشید و در آن «سرزمینی که شیر و عسل در آن جاری است» با صلح و صفا زندگی خواهند کرد. کتاب یوشع، با پی گرفتن روایت خروج، ماجرای نبردهای سپاه اسرائیلیان به فرماندهی یوشع در سرزمین کنعان را بازگو میکند که با یاری خدای خود و به فرمان او ساکنان آن را مغلوب کرد، و معروفترین حکایت آن مربوط به ویرانی شهر اریحا است. سرزمین کنعان پس از فتح شدن به دست یوشع بین دوازده قبیلۀ اسرائیل تقسیم شد، و با گذشت زمان دو قلمرو پادشاهی اسرائیل در شمال و یهودیه در جنوب از آن پدید آمدند.
دلیل این که موسا مأموریت یافته بود قوم خود را به سرزمین کنعان ببرد، باز بنا بر متن کتاب مقدس، این بود که کنعان پیش از مهاجرت عبریان به مصر سرزمین پدری آنان محسوب میشد. ابراهیم، پدرشاه و نیای بزرگ این قوم، بنا بر متن سِفر پیدایش، قبیلۀ خود را از شهر زادگاهش یعنی اور در میانرودان به کنعان برده بود، و پس از او پسرش اسحاق و نوهاش یعقوب (که اسرائیل هم نامیده شده) در همان منطقه سکنا گزیده و فرهنگی متمایز از فرهنگ کنعانی پدید آورده بودند.
پسر کوچک یعقوب، یوسف، طی رویدادهایی پر فراز و نشیب به عنوان برده به مصر برده شد، اما با شایستگیهای خود و به ویژه تواناییاش در تعبیر درست رویاهای فرعون آزادی خود را به دست آورد و به مقام بالایی رسید. یوسف با برنامهریزی دقیق برای کشت و انبار کردن غله در سالهای فراوانی، مصر و سرزمینهای اطراف آن را از خطر گرسنگی در روزگار قحطی نجات داد، و سرانجام یعقوب و قبیلۀ او نیز برای تهیۀ غذا به مصر آمدند. آنها در مصر ماندگار شدند، و بنا بر متن سِفر خروج شمارشان به قدری زیاد شد که مصریان از قدرتگیری آنها به وحشت افتادند و آنان را به بردگی کشیدند.
وقتی خدای اسرائیلیان آنها را با فرستادن «ده آفت» به دعای موسا از بردگی رهایی داد، آنان به سرزمین پدری بازگشتند. روایت کتاب مقدس از تسخیر منطقه و پراکنده کردن جمعیت آن به دست یوشع و در اطاعت از فرمانهای خدایش، یهوه، پایان این سفر بازگشت را رقم میزند. بدین ترتیب پیروزی یوشع امکانبخش سکونت دوبارۀ قوم اسرائیل در کنعان معرفی شده است.
اسرائیل و یهودیه
همانگونه که اشاره شد، پژوهشگران تاریخ تهاجم اسرائیلیها به منطقۀ کنعان را حدود سال 1250 پیش از میلاد تخمین میزنند و کاوشهای باستانشناسی در منطقه نیز وجود آشفتگیهایی در فاصلۀ حدود 1250 تا حدود 1150 پیش از میلاد را تأیید میکنند که در نهایت موجب ویرانی شهرهای کوچک و بزرگ کنعان شده است. اما ویرانههای بهجامانده با شرح نبردهای یوشع همخوانی ندارند، و از آن گذشته کنعانیها در کتاب مقدس همواره به صورت ملتی واحد ترسیم شدهاند که در حقیقت چنین نبوده است.
در هر صورت، نابودی شهرها و نبود نشانی از پیشرفت تمدنها گویای این نکته است که رویدادی فاجعهبار، یا شاید سلسلهای از رویدادها، زندگی مردمان کنعان را از بنیان دگرگون کرده بوده است. نکتۀ جالب توجه این که فتحنامۀ سرزمین کنعان که به یوشع نسبت داده شده با تحولهای تاریخی عظیم دیگری در جهان باستان همروزگار از آب درمیآید، از نابودی تروآ به دست آخاییها گرفته تا سقوط امپراتوری هیتّی، ویرانی شهر بزرگ اوگاریت، و غارت شهرهای ساحلی مدیترانه به دست «مردمان دریایی» ناشناس. با همۀ این ماجراها، سرانجام در حدود سال 1080 پیش از میلاد طالوت به فرمانرواییِ قوم برگزیده شد (حدود 1080 تا 1010 پیش از میلاد) و پادشاهی اسرائیل را بنیان گذاشت.
پس از طالوت، داود پادشاه اسرائیل شد (حدود 1035 تا 970 پیش از میلاد) و پس از او پسرش سلیمان (حدود 965 تا 931 پیش از میلاد) به پادشاهی رسید. پس از مرگ سلیمان، قلمرو پادشاهی اسرائیل به دو قسمت اسرائیل در شمال و یهودیه در جنوب تقسیم شد. بنا بر متن کتاب مقدس، سه پادشاهِ نخستین در تلاش برای تمرکز بخشیدن به قدرت در منطقه و حفظ همبستگی بین مردم ایمان به خدایی واحد یعنی یهوه، آفرینندۀ آسمان و زمین، را به نهاد زیربنایی دولت و ملت تبدیل کردند، و بدین ترتیب سامانۀ اعتقادی تکخدایی در کنعان رسمن پدیدار شد. پژوهشگران هنوز در این مورد به نظری قطعی نرسیدهاند که آیا دین تکخدایی ساختۀ عبرانیان بود و به قصد حفظ وحدت پادشاهی اسرائیل ایجاد شد یا حاصل نفوذ فرهنگی پادشاه به اصطلاح «کافرکیش» مصر یعنی آخناتن (1353 تا 1336 پیش از میلاد). زیگموند فروید در نظریهای معروف این گمان را مطرح کرده که شاید موسا از کاهنان آخناتن بوده و پس از خروج از مصر دین تکخدایی مصری را با خود به کنعان آورده است.
پادشاهی اسرائیل در سال 722 پیش از میلاد با تهاجم آشوریها از بین رفت، و آشوریها همگام با سیاست همیشگی خود ساکنان آن سرزمین را به شهرهای میانرودان منتقل و مردمان دیگری را به جای آنها در منطقه ساکن کردند. امپراتوری نو-آشوری در سال 612 پیش از میلاد به دست نیروهای ائتلاف ماد و بابِل سرنگون شد، و بابلیها به یهودیه حمله بردند، پایتخت آن یعنی اورشلیم را غارت کردند، و معبد سلیمان را ویران ساختند. تهاجمهای نظامی بعدی بابِل به این خطه در فاصلۀ سالهای 589 تا 582 پیش از میلاد نیز موجب نابودی سایر شهرهای یهودیه شد.
سرانجام
بابلیها، به نوبۀ خود، از کورش بزرگ (درگذشت 530 پیش از میلاد) شکست خوردند، و او در 538 پیش از میلاد به یهودیان اجازه داد به سرزمین خود بازگردند. بدین ترتیب دوران معروف به «دورۀ معبد دوم» (حدود 515 پیش از میلاد تا 70 میلادی) آغاز شد، که طی این دوره روحانیان یهودی باورهای دین یهود را بازبینی و متنهای مقدس این دین را تثبیت کردند و دین یهودی به شکلی درآمد که امروز میشناسیم.
امپراتوریای که کورش هخامنشی بنا کرد به دست نیروهای اسکندر مقدونی (356 تا 323 پیش از میلاد) تسخیر شد. اسکندر گسترشدهندۀ فرهنگ هلنیستی (یونانیگری) و باورهای مربوط به آن بود و این فرهنگ و باورها را به کنعان نیز وارد کرد. پس از اسکندر، سلوکیان که سرداران او بودند قدرت را در کنعان به دست گرفتند. در حدود سال 168 پیش از میلاد شورش مکابیان، به سرکردگی یهودا مکابی، اختیار منطقه را از دست آنان درآورد و حکومت به دودمان یهودی هَسمونیان (حشمونیان) رسید که در حدود 141 پیش از میلاد به دست برادر یهودا بنیان گذاشته شد. خیزش مکابیان در سنت دانشوری نبرد برای آزادی دینی و خودمختاری تلقی میشود، اما این احتمال نیز وجود دارد که این رویداد در حقیقت یک جنگ داخلی بین فرقههای یهودی جذبشده در فرهنگ هلنیستیِ سلوکی و یهودیان مخالف آن بوده باشد و چون پادشاه سلوکی، آنتیوخوس چهارم اپیفانِس (حدود 215 تا 164 پیش از میلاد) با یهودیان هلنیستیک همپیمان بود، پیروزی یهودیان بنیادگرا براندازی قدرت رو به زوال سلوکیان را نیز در پی داشته است.
دودمان هَسمونی در کار دادوستد بودند و از این رو گاه با پادشاهی ثروتمند نبطی (در کشور کنونی اردن) درگیری پیدا میکردند. این درگیریها توجه رُم [روم] را جلب کرد و در سال 63 پیش از میلاد پُمپۀ بزرگ (گنایوس پُمپیوس ماگنوس، 106 تا 48 پیش از میلاد) در اواخر دورۀ جمهوری رُم روی مالکیت منطقه دست گذاشت. پس از رسیدن آوگوستوس، بنیانگذار امپراتوری رُم، به قدرت در سال 31 پیش از میلاد، منطقه با نام یهودیۀ رُمی به خاک امپراتوری ضمیمه شد. جنگهای یهودیان با رُمیها در سالهای 66 تا 136 میلادی جمعیت آنان را به طرز چشمگیری کاهش داد، و سرانجام امپراتور آدریانوس، که از کشمکش با یهودیها خسته شده بود، در سال 136 میلادی حضور هرگونه یهودی در کنعان را ممنوع اعلام کرد و نام این ایالت رُم را به سوریه-پالِستینا (فلسطین؛ نک. به فلسطینیان) تغییر داد. اما دیاسپورا (جمعیتهای پراکنده) یهودی به نبرد علیه رُمیها و فرمان آدریانوس ادامه داد و صدها سال خصومت در منطقه در نهایت هویت ساکنان نخستین آن را در پردۀ ابهام فرو برد.
مردمان باستانی کنعان هر که بودند، هویتشان در هجمههای متوالی قومهای خارجی که برای منافع خود در پی به دست گرفتن زمام اختیار این مرکز تجاری مهم خاور نزدیک بودند، گم شد. کنعان هرچه که قرار بوده باشد، چه سرزمین پدری عدهای و چه «سرزمین موعود» عدهای دیگر، در موقعیت جغرافیاییای بسیار مناسب برای برقرار نگه داشتن روندهای تجاری واقع شده بود. به همین خاطر فرمانروایی بر آن با ثروتی که میتوانست تولید کند برای خیلیها جذابیت داشت. در سدۀ چهارم میلادی که با سقوط امپراتوری رُم غربی اختیار منطقه به دست امپراتوری رُم شرقی یا بیزانس افتاد، از خطهای که کنعان نامیده میشد چیزی جز باریکه زمینی بین کرانۀ باختری رود اردن و دریای مدیترانه باقی نمانده بود که کم و بیش با محل کنونی کشور لبنان همپوشانی داشت.