خشایارشای اول ( تولد ۵۱۹ ق.م - فوت ۴۶۵ ق.م ، سالهای حاکمیت بین ۴۸۶ - ۴۶۵ ق.م ) ، همچنین موسوم به خشایارشای کبیر ، پادشاه شاهنشاهی ایرانی هخامنشی بود. عنوان رسمی او شاهنشاه بود که گرچه به عنوان امپراطور ترجمه شده است ، ولی معنای آن شاه شاهان می باشد. از او در کتاب اِستِر در عهد عتیق با عنوان اخشورش یاد شده است ( گرچه پسر او ، اردشیر اول ، و همچنین اردشیر دوم نیز محتمل است که اخشورش ذکر شده در عهد عتیق بوده باشند ) و در آثار هرودوت ، دیودوروس سیسیلی ، کویینتوس کورتیوس روفوس به تفصیل ، و در ابعاد کوچکتر ، در آثار پلوتارک به زندگی او ارجاع داده شده است. منبع اصلی برای شرح داستان اردوکشی او به یونان آثار هرودوت می باشد. نام xerxes شکل یونانی شده کلمه پارسی خشایارشا ( یاخشایارشاه ) می باشد ، و بدین ترتیب او در مغرب زمین به xerxes مشهور است حال آنکه در شرق از او به عنوان خشایارشا یاد شده است.
مادر او آتوسا ، دختر کوروش کبیر ( حاکمیت از حدود ۵۵۰-۵۳۰ ق.م ) بنیانگذار شاهنشاهی هخامنشی بود . خشایارشا، بدین ترتیب ، پیش از آنکه بتواند به شکلی خود را مطرح کند به عنوان شاهی بزرگ مورد پذیرش واقع شده بود. خشایارشا به واسطه سازه های فراوانی که در قلمرو امپراطوری خویش به جا گذاشت شهرت یافته است ولی شهرت او اغلب ، هم در منابع تاریخی کهن و هم منابع جدید ، به واسطه لشکرکشی عظیم او به یونان به سال ۴۸۰ ق.م بود ، که بنا به گفته های هرودوت ، بزرگترین و مجهزترین نیروی جنگی ای بود که تا آن روزگار به میدان نبرد آورده شده بود.
خشایارشا پسر داریوش کبیر ( سالهای حاکمیت بین ۵۲۲ تا ۴۸۶ ق.م ) بود ، که به منظور تنبیه آتن برای حمایت از شورش مستعمره نشین های آیونی علیه حاکمیت ایران در سال ۴۹۹ ق.م به سرزمین یونان در سال ۴۹۲ ق.م حمله ور شد. ایرانیان در سال ۴۹۰ ق.م در نبرد ماراتون مغلوب نیروهای یونانی شدند ، و داریوش پیش از آنکه بتواند حمله دیگری را علیه یونان سازماندهی کند به سال ۴۸۶ ق.م درگذشت. بدین گونه ، این وظیفه ، به دوش پسر او یعنی خشایارشا گذاشته شد تا به آرزوهای پدر خویش جامه عمل بپوشاند ، و به هنگام گردآوری سپاهی با آن حجم انبوه و قدرت فراوان ، خشایارشا از موقعیت خود در آنچه داریوش کبیر از رسیدن به آن عاجز بود اطمینان داشت ولی در نهایت او نیز همچون پدرش در این امر ناکام بود و چیزی جز شکست عاید وی نگشت.
کارزارهای نخستین
خشایارشا پسر بزرگ داریوش نبود اما ، به عنوان اولین فرزند او از ازدواج با آتوسا ، به عنوان جانشین انتخاب شد. پس از مرگ داریوش ، آرته برزن ، برادر ناتنی ارشد خشایارشا ، مدعی تاج و تخت شد ولی این ادعای او مورد قبول واقع نشد چرا که مادر او از مردم عادی بود حال آنکه مادر خشایارشا دختر کوروش کبیر بود.
خشایارشا با شاهدخت آمستریس ، دختر اُتانس ، ازدواج کرد که آن شاهدخت بدین ترتیب مادر پسران خشایارشا یعنی داریوش ، ویشتاسپ ، اردشیر اول ( سالهای حاکمیت بین ۴۶۵ - ۴۲۴ ق.م ) ، هخامنش ، و دختران او یعنی آمیتیس و رودوگونه شد. پس از جلوس بر تخت سلطنت ، مردونیه ، فرمانده کل قوای خشایارشا ( که پسر عمو و برادر زن شاه ایران بود ) ، شاه ایران را تحت فشار قرار داد تا دوباره به یونان اردوکشی کند. به نظر می رسد ، که انگیزه های مردونیه از این نبرد ، مسائل شخصی بوده است، چرا که او امید داشت تا پس از پیروزی خشایارشا بر یونان به عنوان ساتراپ یا استاندار آن سرزمین مغلوب فرمانروایی کند.
اردوان ، عمو و مشاور خشایارشا ، تلاش کرد تا او را از این قشون کشی منصرف سازد اما احتجاجات مردونیه در این مورد غالب گشت. به علاوه ، مسائل متعددی همچون سرکشی مردمان بابل و شورش های مصریان علیه حاکمیت ایران وجود داشت ، و خشایارشا زمان زیادی را در خلال سال ۴۸۵ ق.م برای فرونشاندن این ناآرامی ها و باز گرداندن نظم به آن سرزمین ها اختصاص داد.
گرچه کوروش پدربزرگ او دوست و متحد بابل بود ، اما خشایارشا آن شهر را مقهور و مطیع خود نمود و مجسمه زرین مردوک ، خدای حامی و پشتیبان بابلی ها را نیز ذوب کرد. این امر به مثابه گستاخی و توهین به شان و منزلت و سنت بابلیان بود چرا که یکی از وظایف مذهبی حاکم بابل این بود که در مراسم سال نوی بابلی دستان مجسمه مردوک را به دست بگیرد تا بدین گونه اطمینان دهد که رفاه در سراسر آن سرزمین برقرار خواهد شد ؛ بدین ترتیب بابل در میان شهرهای بین النهرین به واسطه اینکه محل اجرای این مراسم مذهبی بود از موقعیت ویژه ای برخوردار بود.
کوروش ، همچون داریوش ، در رسمیت بخشیدن به این مناسک توجه ویژه ای مبذول داشت ، اما خشایارشا به این امر چندان اعتنا نمی کرد. او روابط مستحکم با متحدان پیشین را نادیده گرفت ، و از خود با عنوان شاه ایرانیان و مادها یاد می کرد ، و با همه به مثابه رعایای تحت امر خود رفتار می نمود. بابل دو مرتبه علیه او دست به قیام زد تا اینکه او آن شهر را به محاصره خویش در آورد و آن شورش را در هم شکست.
یونان : جنگ های ایران و یونان
با برقراری آرامش نسبی در شاهنشاهی خود ، خشایارشا دوباره نگاه خود را به یونان و فتح آن سرزمین معطوف نمود. او چهار سال به گردآوری ملزومات کافی و سلاح برای این لشکرکشی مشغول بود و همچنین به منظور تضمین پیروزی خود از مناطق متعدد تحت حاکمیت خود تعداد زیادی برای خدمت به ارتش فراخواند.
هرودوت به شرح ماجرای پیتیاس لیدیایی ( از نوادگان شاه کرزوس ) می پردازد که پنج پسر او از جمله افرادی بودند که به خدمت ارتش فرا خوانده شده بودند. پیتیاس از خشایارشا و سپاه او در سارد در زمستان سالهای ۴۸۱ - ۴۸۰ ق.م پذیرایی شایانی به عمل آورد و به خشایارشا مقدار معتنابهی پول برای تامین مالی آن لشکرکشی پیشنهاد کرد ، اما خشایارشا ، این پیشنهاد او را رد کرد و ، در عوض ، از سخاوت پیتیاس با افزایش قابل توجه خزانه او سپاسگزاری نمود.
پیش از عزیمت به سوی تنگه داردانل ، کسوفی رخ داد که از منظر برخی افراد در آن زمان امر ناخجسته ای بود اما خشایارشا ، که به وسیله غیب گویان خود اطمینان حاصل کرده بود که آن واقعه حامل آثار بدی نیست ، به کار خود ادامه داد . پیتیاس ، بهر حال ، این حادثه را به مثابه هشداری برای ویرانی و نابودی قریب الوقوع در نظر گرفت و ، در حالیکه از سخاوت و مهربانی خشایارشا دلخوش گشته بود ، از آن شاه درخواست کرد تا پسر ارشد او از خدمت نظام معاف گردد تا حداقل بدین ترتیب یکی از پسران او در سالهای پیری عصای دست و تکیه گاه او باشد و به عنوان وارث وی انتخاب شود. خشایارشا از این خواسته برافروخته گشت چرا که این بدان معنا بود که پیتیاس در پیروزی وی تردید به خود راه داده بود. خشایارشا دستور داد که پسر بزرگ پیتیاس از سپاه حذف شود، سپس امر کرد تا او را از وسط دو شقه کنند ، پس از آن بدن دو تکه شده او را در دو طرف جاده قرار دادند ، تا سربازان از میان آن بدن دو شقه حرکت کنند.
بر طبق گفته های هرودوت ، حجم سپاه خشایارشا و این لشکرکشی بالغ بر چهار میلیون نفر و چهار هزار کشتی بود. دیدوروس سیسیلی و کویینتوس کورتیوس روفوس به عظمت سپاه خشایارشا اذعان کرده اند ، گرچه ارقامی که آنان ذکر کرده اند با ارقام مد نظر هرودوت و همین طور آمار مورد نظر خودشان متفاوت است. به منظور حرکت آزادانه و بی دردسر کشتی های خود ، خشایارشا فرمان داد تا آبراهه ای در آن سوی تنگه آکتیوم نزدیک کوه آتوس حفر گردد که بقایای آن تا به امروز نیز مشهود است. او نیروهای خود را برای گذر از تنگه داردانل و ورود به اروپا گرد هم آورد و ، هرودوت روایت می کند ، که او خود سپاه خشایارشا را در حالیکه به صف در آمده بود دیده است. حجم آن سپاه و عظمت آن
نخست خشایارشا احساس رضایت عمیقی داشت ، ولی پس از مدتی شروع به گریستن کرد . وقتی که عموی او ، اردوان ( کسی که در ابتدا نظرات خود را بی پروا بیان می نمود و به خشایارشا اندرز داده بود تا از حمله به یونان صرف نظر کند ) متوجه شد که خشایارشا می گرید گفت ، ' سرورم ، لحظه ای پیش شما به خاطر موقعیتی که داشتید شاد و مسرور بودید و اکنون شما می گریید. چه خلق و خوی متغیری ! خشایارشا در پاسخ گفت ، ' بله ، من در باب امور این دنیا تامل کردم و دریافتم که تا چه میزان کل حیات بشر کوتاه و ناچیز است ، که این مساله احساسات مرا برانگیخت. به همه این افراد نگاه کن - هیچیک از آنان تا صد سال دیگر زنده نخواهند بود( بخش هفتم ، صفحات ۴۵-۴۶).
با اینحال ، خشایارشا فکر کوتاهی حیات بشر را از ذهن خود زدود و دستور داد تا سپاهیان او از تنگه داردانل عبور کنند و به خاک یونان حمله کنند.
نشانه های ماوراالطبیعی ، از همان آغاز ، با هدف خشایارشا سر سازگاری نداشتند. گفته شده است که تنگه داردانل به هنگام عبور سپاهیان ایران متلاطم گشت . به منظور حرکت سپاه عظیم خود خشایارشا امر کرد تا پلهایی بر روی آن تنگه آبی ساخته شود. هرودوت در این مورد می نویسد :
فنیقی ها و مصریان که وظیفه بر قرار کردن پلها بر روی آب به عهده آنان گذاشته شده بود ( فنیقیها از کتان سفید و مصریان از پاپیروس استفاده می کردند ) ، آبیدوس را به عنوان نقطه آغازین کار خود قرار دادند و تمام تلاش خود را کردند تا به دماغه آن سوی ساحل برسند - به فاصله هفت فرسنگ. آنها در حال اتمام کار نصب پلها بر روی آن تنگه آبی بودند که به ناگاه طوفان سهمگینی به پا خاست و هر چیزی را بر سر راه خود خرد کرد. این اخبار خشایارشا را متغیر نمود ، اوبه مردان تحت امر خود دستور داد تا سیصد مرتبه به داردانل تازیانه بزنند و یک جفت پابند به آن پهنه آبی بیندازند. من یکبار شنیدم که آنان گروهی را اعزام کردند تا به داردانل داغ بزنند . اگر این امر حقیقت داشته باشد ، او به مردان خود گفته بود که او به گونه ای آن دریا را شلاق زده و با الفاظی مورد سرزنش قرار داده که شما هرگز آن کلمات را از زبان یک یونانی نخواهید شنید . ایرانیان خطاب به داردانل گفتند ، "ای آب تلخ ، این مجازات توست به خاطر تخلفی که در برابر سرور خود مرتکب شده ای در حالیکه او هیچ خطایی در حق تو نکرده است. خشایارشا از تو عبور خواهد کرد ، چه بخواهی چه نخواهی. مردمان حق دارند که به دریای گل آلود و شور مزه ای همچون تو قربانی پیشکش نکنند "! بدین گونه آن دریا تنبیه شد و خشایارشا دستور داد تا ناظران پل گذاری بر روی داردانل گردن زده شوند. افرادی که این وظیفه عجیب به عهده آنان گذاشته شده بود به وظیفه خود عمل کردند و گروهی دیگر از مهندسان توانستند کار نصب پل بر روی داردانل را با موفقیت انجام دهند ( بخش هفتم ، صفحات ۳۴-۳۶).
زمانی که سپاهیان خشایارشا به آن سوی داردانل رسیدند ، بنا به نوشته های هرودوت ، " یک مورد حقیقتا منحصر به فرد و عجیب رخ داد : یک اسب خرگوشی به دنیا آورد. خشایارشا این علامت را نیز به هیچ انگاشت ، گرچه معنای آن واضح و روشن بود. این حادثه بدان معنا بود ، که گرچه خشایارشا با تبختر و غرور به راه خود برای حمله به یونان ادامه می داد ، ولی او به نقطه آغاز کار خود بازگشت که جان خود را بردارد و فرار کند "( بخش هفتم ، صفحه ۵۷ ).
علاوه بر متلاطم شدن آبهای داردانل و متولد شدن خرگوش از یک اسب ، نشانه های بد یمن دیگری نیز وجود داشت که همگی از سرانجام تلخ لشکرکشی خشایارشا حکایت می کرد ، ولی آن شاه همه آن نشانه ها را بی معنا انگاشت و برای رسیدن به هدف خود حرکت کرد.
یونانیان ، در این حین ، نیروهای خود را تحت فرماندهی آتن بسیج کرده بودند و نیروهایی را برای نظارت بر قشون ایران و دفاع از سرزمین یونان گسیل کردند. نبردهای آرتمیزیوم و ترموپیل ، کم و بیش همزمان رخ داد ، که هر دو به نفع ایران خاتمه یافت ( یا به طور کامل و یا به شکل استراتژیک ) وآنان را قادر ساخت تا به یونان دسترسی یابند ، و به محض اینکه سپاه ایران به اندازه کافی نیرو و بنیه به دست آورد رهسپار آتن شد. خشایارشا که از مقاومت آتنی ها در برابر خواسته های خود بسیار خشمگین بود در حالت خشم و جنون دستور داد تا آن شهر به آتش کشیده شود ، که البته خود از این عمل نادم گشت ، و بعدها ، از این کار خود به عنوان تنها حسرت خود در سرتاسر آن نبرد یاد میکرد.
نبرد سالامیس
در این برهه، یونانیان که آتن و قسمت های عمده حومه آن شهر را ترک کرده بودند ، نیروهای خود را در سواحل ایجاینا و پلوپونز گرد هم آوردند و نیروی دریایی آنان در تنگه های سالامیس لنگر انداخته بودند. خشایارشا شورای جنگی ای را تشکیل داد تا در مورد حرکت بعدی او تصمیم گرفته شود و این موضوع مطرح شد که آیا با یونانیان در سالامیس بجنگند ، یا اینکه با دلخوشی حاصل از ویرانی آتن به ایران بازگردند ، یا اینکه گزینه های دیگر لحاظ شود.
مردونیه ، همچون دیگر رهبران متحد خشایارشا ، معتقد بود که نبرد دریایی با یونانیان بهترین گزینه است ، در حالیکه آرتمیسیای کاریایی گزینه های دیگری را پیش روی خشایارشا گذاشت. آرتمیسیا بر این باور بود که خشایارشا برای کسب پیروزی به هیچ چیز نیاز ندارد جز آنکه یونانیان را به حالت محاصره در جای خودشان نگه دارد تا تدارکات و ملزومات آنان تمام شود و پس از آن آنان خود تقاضای صلح خواهند کرد. در حالیکه خشایارشا به روشنی به آرتمیسیا احترام گذاشت و از اندرز او قدردانی نمود ، نظر اکثریت را پذیرفت و مصمم شد تا در دریا با یونانی ها بجنگد.
نبرد سالامیس ، که کمی بعد واقع شد ، یک فاجعه برای ناوگان ایران بود و برای خشایارشا به قیمت گزاف تمام شد. پس از شکست در سالامیس ، خشایارشا دوباره نظر آرتمیسیا را جویا شد و آرتمیسیا به او گفت که باید به ایران باز گردد و پیشنهاد مردونیه مبنی بر باقی ماندن او در یونان به منظور فتح آن سرزمین به نام خشایارشا را بپذیرد. خشایارشا این بار نظر آرتمیسیا را پذیرفت و در حالیکه مردونیه را پشت سر خود به جا گذاشته بود تا به نبرد با یونان ادامه دهد از آن سرزمین رخت بر بست. مردونیه سال پس از آن در نبرد پلاته مغلوب یونانی ها گشت که این نبرد در همان روزی رخ داد که نبرد تاثیرگذار میکال بین ایران و یونان واقع شده بود ، یعنی در ۲۷ آگوست ۴۷۹ ق.م.
مردونیه کشته شد ، و با مرگ او ، نیروهای ایرانی پریشان و متفرق شدند و جاه طلبی های خشایارشا برای منقاد نمودن یونان از بین رفت .همان گونه که علائم ماوراالطبیعی پیش بینی کرده بودند ، خشایارشا با مشقت فراوان و با گروهی اندک از سپاهیان خود به ایران بازگشت و مجبور بود در راه بازگشت از پوست درختان ، علف های هرز و برگ درخت تغذیه کند چرا که هیچ غذایی در مناطقی که به آنجا سفر کرده بود باقی نمانده بود. بیماری در میان مردان او شیوع یافت و تعداد زیادی از آنان بر اثر اسهال خونی از پا در آمدند و بدین ترتیب ، زمانی که خشایارشا در راه بازگشت به ایران از تنگه داردانل عبور کرد و به سارد رسید ، به زحمت سپاهی برای او باقی مانده بود که بتوان در مورد آن سخن به میان آورد.
پروژه های ساخت و ساز خشایارشا و مرگ او
پس از بازگشت به ایران ، خشایارشا تمام تلاش خود را معطوف ساخت بناهای یادبود بزرگتر و باشکوه تر نمود و پروژه های ساخت و سازی بزرگتر از سازه های پدرش را تکمیل نمود. برای این کار ، او خزانه سلطنتی را از ثروت تهی کرد که این امر نشانه آن بود که هزینه های ساخت و ساز او از هزینه لشکرکشی به یونان نیز بیشتر بوده است. او به اصلاح و مرمت جاده ها در سراسر قلمرو امپراطوری خود پرداخت ، بالاخص جاده شاهی که از طریق آن اخبار و پیامها رد و بدل می شد ( این جاده در حکم الگویی برای سیستم پستی امپراطوری روم ، و بعدها ، سیستم پستی امروزی بود ) و زمان و بودجه مالی برای توسعه مکان هایی نظیر شوش و تخت جمشید اختصاص داد.
گرچه کاخ داریوش همچنان پابرجا بود ، خشایارشا دستور ساخت سازه هایی به مراتب پیچیده تر و استادانه تر را صادر کرد تا کاخ پر زرق و برق خود را در مجاورت کاخ داریوش بر افراشته سازد و فرمان ساخت تالار صد ستون و ساختمانی که از دید باستان شناسان به منزله حرم سرای او بوده است را صادر نمود ( به واسطه وجود اتاق هایی مشابه در یک ردیف ) که به همان گونه در حکم خزانه مالی خشایارشا بوده است. هزینه های سرسام آور این پروژه ها ، به علاوه مخارج قشون کشی به یونان ، فشار سنگینی را به واسطه اخذ مالیات فراوان به مردم تحمیل میکرد . خشایارشا ، بهر روی ، متوجه این مساله نشد و آنگونه که خود میخواست به کار خود ادامه داد ؛ بخاطر همین مساله است ، که برخی محققان زمامداری او را در حکم نقطه آغازین انحطاط شاهنشاهی هخامنشی بر شمرده اند.
بنا به گفته های هرودوت ، میل خشایارشا به زنان و عدم کف نفس او باعث شد تا او به همسر ماسیستس برادر خود نظر داشته باشد. زمانی که همسر ماسیستس به او اعتنایی نکرد ، خشایارشا یکی از پسران خود ، داریوش ، را به عقد ازدواج دختر ماسیستس ، یعنی آرتاینته ، در آورد ، به این امید که ، با این وصلت ، او به همسر برادر خود نزدیکتر شود و قادر شود او را بفریبد. زمانی که خشایارشا آرتاینته را دید ، بهرحال ، او را دلرباتر از مادرش یافت و ، زمانی که به آرتاینته نزدیک شد ، او به برقراری رابطه عاشقانه با خشایارشا راضی شد.
هرودوت روایت می کند که ، در همین زمان ، آمستریس همسر خشایارشا شال زیبایی برای او بافته بود ، که خشایارشا آنقدر آن را دوست داست که همه جا آن را می پوشید. آرتاینته از آن شال خوشش آمد و ، روزی زمانی که خشایارشا به او گفت هر هدیه ای را که بخواهد به او خواهد داد ، آرتاینته آن شال را از شاه خواستار شد. خشایارشا سعی کرد تا هر هدیه دیگری را جز آن شال به او بدهد ، چرا که او می دانست که ، اگر آن شال را به معشوقه اش بدهد ، همسرش از رابطه بین آن دو خبردار خواهد شد. بهرحال ، او قول خود را داده بود ، و آرتاینته از پذیرش هرگونه هدیه ای امتناع نمود ، و بدین گونه خشایارشا آن شال را به او داد.
همانطور که خشایارشا از این مساله بیمناک بود ، به گوش آمستریس رسید که معشوقه خشایارشا آن شال را پوشیده است و در صدد انتقام بر آمد. آمستریس بر آن شد تا توان خود را نه بر معشوقه شاه ، بلکه بر مادر او متمرکز کند چرا که از نظر آمستریس مادر آرتاینته به واسطه عدم تربیت یک دختر خوب مقصر بود ( و ، شاید ، به این دلیل که او حدس زده بود آرتاینته انتخاب دوم خشایارشا به عنوان معشوقه اش بوده است). در ضیافتی سلطنتی موسوم به توکتا ، که یک بار در سال برگزار می شد و در آن به رعایای خود هدایایی تقدیم می کرد ، آمستریس درخواست کرد تا همسر ماسیستس به نزد او آورده شود. همچون قضیه آرتاینته و آن شال ، خشایارشا از آمستریس خواست تا درخواست دیگری را مطرح کند ، ولی آمستریس قبول نکرد.
سپس خشایارشا همسر برادر خود را در اختیار آمستریس قرار داد که ، بنا به گفته های هرودوت، " آمستریس گارد شخصی خشایارشا را احضار نمود و به کمک آنان همسر ماسیستس را مثله کرد. او سینه های آن زن را برید و آنها را پیش سگان انداخت ، دماغ ، گوشها ، لبان ، و زبان او را برید ، و سپس او را در حالیکه کاملا از ریخت افتاده بود به خانه اش باز گرداند."( ۹:۱۱۲). در پاسخ ، ماسیستس تلاش کرد تا شورشی را در بلخ به راه اندازد ولی خشایارشا به محض اطلاع از برنامه های او ، وی را به دام انداخت و او ، پسرانش ، و همه کسانی را که به او در شورش یاری داده بودند کشت.
در حدود سال ۴۶۶ ق.م ، سیمون فرمانده آتنی ( تولد حدود۵۱۰ - فوت حدود۴۵۰ ق.م ) به آسیای صغیر که آن زمان تحت سلطه ایران بود وارد شد و به شهرهای یونانی کمک کرد تا اعلام استقلال کنند و آنان را به قیام تشویق کرد. خشایارشا نیروی دریایی و زمینی گسترده ای برای حل ماجرای سیمون و به انقیاد در آوردن دوباره یونانی ها گسیل نمود. پس از آن ، آسیای صغیر می توانست به عنوان پایگاهی برای سومین حمله ایران به یونان قرار بگیرد و باعث شود شکست پیشین خشایارشا جبران گردد. نیروهای خشایارشا ، بهر روی ، در نبرد اوریمدون در حدود سال ۴۶۶ ق.م مغلوب سیمون آتنی شدند و خشایارشا از امید خود برای فتح یونان چشم پوشید.
پس از آن خشایارشا به پروژه های ساخت و ساز خویش مشغول گشت و بناهای یادبودی بزرگتر و باشکوه تر برای بزرگداشت دوران زمامداری خود برافراشت تا بدین گونه او از پدرش متمایز شود. برنامه های توسعه ساخت و ساز او با ترور او به وسیله وزیرش اردوان ( با عمویش که او نیز اردوان نام داشت اشتباه نشود ) ناتمام ماند در حالیکه اردوان پسرش داریوش را نیز به قتل رساند. اردشیر اول ، دیگر پسر خشایارشا ، اردوان را به قتل رساند ، تاج و تخت سلطنت را از آن خود کرد ، و به تکمیل برنامه های بزرگ ساخت و ساز خشایارشا به نام خود و برای شکوه بزرگتر خویش ادامه داد.