مولانا

تعریف

Joshua J. Mark
توسط ، ترجمه شده توسط Pegah Eidipour
منتشر شده در 25 May 2020
translations icon
در زبان های دیگر موجود است: انگلیسی, پرتغالي, ترکی
Rumi (by don del castillo, CC BY-NC-ND)
مولانا
don del castillo (CC BY-NC-ND)

جلال الدین محمد رومی (جلال الدین محمد بلخی، شناخته شده با نام مولانا، ۱۲۰۷- ۱۲۷۳ میلادی) عالم الهیات و دانشمند مسلمان ایرانی بود که به عنوان شاعری عرفانی که آثارش بر روی فرصت زندگی پر معنی و والا از طریق دانش شخصی و عشق به خدا تمرکز دارد شناخته شد.

او مسلمانی سنی و متدین بود و اشعارش با وجود تاکید بر رد شدن از سخت گیری ها و اصول و عقاید مذهبی، بر اساس جهان بینیای اسلامی بنا شده بودند. آغوش خدای مولانا بر روی همگی، صرف نظر از اعتقاداتشان، باز است و تمایل انسان به شناخت و ستایشاین خدا تنها لازمه ی زندگی ای معنوی می باشد.

مولانا در افغانستان و یا تاجیکستان کنونی و در خانواده ای فارسی زبان و تحصیل کرده بدنیا آمد و با دنبال کردن مسیر پدرش به عنوانروحانی ای مسلمان، او به عنوان دانشمند و عالم الهیاتی مورد احترام شناخته شد. پس از آشنایی با شمس تبریزی (۱۱۸۵- ۱۲۴۸میلادی) در سال ۱۲۴۴ میلادی، مولانا به جنبه ی عرفانی اسلام علاقه مند شد. پس از ناپدید شدن شمس در سال ۱۲۴۸ میلادی وجستجوی مولانا در پی او، مولانا متوجه شد که با وجود عدم حضور فیزیکی شمس، روح او همیشه همراهش بوده است و شروع به سرودناشعاری کرد که به ادعای خودش نتیجه ی این پیوند عرفانی بودند.

از مشخصه های اشعار مولانا شناختی عمیق از شرایط انسانی است که اندوه فقدان و سرمستی عشق را شناخته و قبول دارد.

از مشخصه های اشعار مولانا شناختی عمیق از شرایط انسانی است که اندوه فقدان و همچنین سرمستی عشق را شناخته و قبول دارد. قدرت عشق متعالی، برای فردی دیگر یا خدا، در مرکز آثار او قرار دارد و از طریق تصاویر، سمبول ها و داستان های گرفته شده ازقرآن، احادیث، اساطیر و قهرمانان ایرانی و همچنین نمایی از زندگی روزانه بیان می شود.

مولانا اشعار خود را با چرخیدن دوار، دریافت کردن تصاویر و دیکته کردن آنها به یک کاتب خلق می کرد و از این راه رسم صوفیانه سماع را در دراویش چرخان (سماع زن) به عنوان شیوه ای برای درک خدا شکل داد. او به عنوان یکی از برترین شاعران ایرانی قرون وسطی و همچنین یکی از تاثیرگذار ترین شعرا در ادبیات جهان شناخته می شود و آثارش امروزه نیز همچنان جزء پرفروش ترین ها بشمار میروند.

زندگی و نام

مولانا در شهر بلخ در افغانستان امروزی بدنیا آمد. به اعتقاد برخی محل تولد او وخش در تاجیکستان بوده است اما بلخ محتمل تر میباشد زیرا در اوایل قرن ۱۳ میلادی اجتماع بزرگی از فارسی زبانان در این منطقه رشد پیدا کرد و همچنین یکی از نام های مولانا(بلخی) مشخصه ی خاستگاه او، یعنی بلخ، می باشد.

از مادر مولانا تقریبا هیچگونه اطلاعاتی در دسترس نیست اما پدر او، بهاء الدین ولد، عالم الهیات و حقوقدانی مسلمان بود که به تصوف علاقه داشت. تصوف رویکردی عرفانی به اسلام می باشد که در آن سختگیری های متعصبانه به نفع رابطه ای شخصی و نزدیک با خدا رد می شود. تصوف فرقه ای از اسلام نمی باشد، بلکه مسیری متعالی از مکاشفه ی معنوی شخصی بر اساس درک اسلامی است. باوجود اینکه مسلمانان متعصب در آن زمان (و همچنان امروزه) تصوف را به عنوان نوعی ارتداد رد می کردند، شهر بلخ گسترش آن راترغیب و استادان صوفی را حمایت می کرد. اینکه تا چه میزان پدر مولانا خود را در تصوف غرق کرده بود مشخص نیست، اما مولانا توسط یکی از شاگردان سابق پدر خود، برهان الدین حقیقی، با جنبه های عرفانی تصوف آشنا و این آشنایی بعدها تبدیل به پایه واساسی برای قبول کردن این مسیر معنوی شد.

Sufis Dancing
صوفیان در حال رقص
Walters Art Museum Illuminated Manuscripts (Public Domain)

در سال ۱۲۱۵ میلادی زمانی که مغولان به این منطقه هجوم آوردند، پدر مولانا خانواده و شاگردان خود را جمع کرد وگریخت. باور بر این است که در طول این سفر، مولانا شاعر صوفی، عطار نیشابوری (۱۱۴۵- ۱۲۲۰ میلادی)، را ملاقات کرده و او یکیاز کتاب های خود را به مولانا داده است. کتابی که بعدها تاثیری قابل توجه بر روی این مرد جوان می گذارد. به نظر می رسد که همسفران مولانا در ابتدا مقصد مشخصی را در نظر نداشته اند زیرا گفته می شود که قبل از ساکن شدن در قونیه، آناتولی (ترکیهامروزی)، از مناطقی که امروزه ایران، عراق و عربستان می باشند عبور کرده اند. در زمان ساکن شدنشان در سال ۱۲۲۸ میلادی، مولانادو بار ازدواج کرده و دارای سه پسر و یک دختر بود. پس از مرگ پدرش، مولانا جایگاه او را به عنوان شیخ در مدرسه ی مذهبی به عهده گرفت و راه پدر خود را در موعظه کردن، آموزش و مراقبت از آداب و مناسک مذهبی و پرستاری از فقرا ادامه داد.

نام مولانا به عنوان رومی نیز از همین زمان نشات می گیرد زیرا آناتولی همچنان همانند گذشته، تا سال ۱۱۷۶ میلادی زمانی که بخش بزرگی از آن به دست مسلمانان ترک افتاد، به عنوان بخشی از امپراطوری بیزانس (امپراطوری روم غربی، ۳۳۰- ۱۴۵۳ میلادی) شناخته می شد. در نتیجه شخصی که از آناتولی بود با لقب رومی به معنای اهل روم شناخته می شد.

شمس تبریزی

شمس تبریزی عارفی اهل تصوف بود که به سبد بافی مشغول بود، از شهری به شهر دیگر سفر و با دیگران ارتباط برقرار می کرد. اما براساس افسانه ها او قادر به پیدا کردن شخصی نبود که بتواند با او به عنوان یک دوست و هم رتبه ارتباط کامل برقرار کند. او تمرکز خودرا بر روی پیدا کردن فردی گذاشت که به گفته ی خودش بتواند هم مشربی با او را تحمل کند و روزی صدایی در پاسخ به دعا های او پرسید که شمس در مقابل پیدا کردن چنین شخصی حاضر است چه چیزی را ارائه دهد. شمس در پاسخ گفت سر خود را و آن صدا به وی گفت فردی که دنبالش می گردد جلال الدین از قونیه می باشد (Banks, xix). شمس سپس به قونیه سفر کرد و در آنجا با مولانا آشنا شد.

روایات متعددی در رابطه با این آشنایی وجود دارد اما روایتی که بیشتر از همه تکرار می شود آشنایی آنها در خیابان و سوال شمسبرای مولانا می باشد. بر اساس این روایت مولانا سوار بر اسب خود در بازار حرکت می کرد که شمس افسار آن را گرفته و از او سوال می کند که آیا حضرت محمد برتر بوده است یا عارف بایزید بسطامی. مولانا بدون تامل در جواب حضرت محمد را انتخاب می کند. شمس در پاسخ می پرسد که در این صورت دلیل آن چیست که محمد خطاب به خدا گفته است که آنطور که شایسته است تو را نشناختم در صورتی که بسطامی ادعا کرده است که خدا را کاملا می شناسد و گفته است که نیست اندر جبه ام الا خدا. مولانا در پاسخ همچنان محمد را برتر می شناسد زیرا او به دنبال رابطه ای عمیق تر با خدا بوده و اعتراف کرده است که هر مدت هم که زنده باشد، هیچگاه قادربه شناخت کامل خدا نیست. این در صورتی است که بسطامی تجربه ی عرفانی خود با خدا را به عنوان حقیقت نهایی تلقی کرده و به دنبال شاختی عمیق تر نبود. پس از دادن این پاسخ مولانا هوشیاری خود را از دست داده و از اسب خود زمین می افتد. شمس متوجه میشود که این همان مردی است که به دنبالش بوده و وقتی مولانا به هوش می آید آنها یکدیگر را درآغوش کشیده و تبدیل به دوستانی جدایی ناپذیر می شوند (Banks, xix-xx; Lewis, 155)

غم از دست دادن شمس در قالب شعر، در غزلیات مولانا تجلی یافت که نه تنها بر فقدان و از دست دادن سوگواری کرده، بلکه همزمان تجربه ی سوگوار شدن را تجلیل می کند.

رابطه ی آن دو به قدری نزدیک بود که بر روی ارتباط مولانا با شاگردان، خانواده و هم نشینانش سایه افکند و در نتیجه پس از مدتی شمس قونیه را به مقصد دمشق (بر اساس برخی منابع به مقصد خوی در آذربایجان) ترک کرد. اما مولانا او را بازگرداند و رابطه ی خودرا، از طرفی به شکل استاد و شاگرد (شمس به عنوان استاد) و از طرفی دیگر به عنوان دو دوست و خردمند هم رتبه ادامه دادند.

یک روز، هنگامی که شمس و مولانا در حال مکالمه بودند، شمس به در پشتی خوانده شد. او برای پاسخ گفتن خارج شد اما دیگر باز نگشت و دیده نشد. بر اساس یکی از روایات، شمس به دست یکی از پسران مولانا که از فاصله گرفتن او از شاگردانش و گذراندن تمام وقت خودبه بحث در رابطه با عرفان خسته شده بود، کشته شد. بر اساس روایتی دیگر، شمس بنا به همین دلایل تصمیم می گیرد تا در آن لحظه از زندگی مولانا بیرون برود.

در هر صورت مولانا به دوست خود احتیاج داشت و به دنبال او رفت. محقق کلمن بنکس توضیح می دهد:

سر غیبت شمس تمامی دنیای مولانا را پوشاند. او خود به دنبال شمس به سمت دمشق رفت و در آنجا بود که متوجه شد،

Why should I seek? I am the same as he. His essence speaks through me.
I have been looking for myself

The union was complete. (xx)

مولانا متوجه شد که احساسی به عنوان غم از دست دادن فردی عزیز وجود ندارد زیرا آن شخص همچنان در خودمان زندگی می کند وسخن می گوید و عمل می کند. عمق رابطه ای نزدیک با غیبت آن شخص عزیز از بین نمی رود زیرا که او تبدیل به بخشی از خود فرد میشود. با این آگاهی مولانا ی خداشناس تبدیل به عارفی شاعر می شود و شروع به سرودن اشعاری می کند که به گفته ی خودش ازشمس نشات می گیرند.

مولانا شاعر

غم از دست دادن شمس در قالب شعر، در غزلیات مولانا تجلی یافت که نه تنها بر فقدان و تجربه ی از دست دادن سوگواری کرده، بلکههمزمان تجربه ی سوگوار شدن را تجلیل می کند. به گفته ی این غزلیات زیبایی تجربه است که عمق احساس فقدان را ایجاد می کند، درنتیجه فرد باید حتی در زمان سوگواری بابت این تجربه شکرگزار باشد. اشعار اولیه ی مولانا تحت عنوان دیوان شمس تبریزی (دیوان بهمعنی مجموعه ای از آثار کوتاه هنرمند) انتشار یافت که به باور خود او توسط روح شمس که در درون مولانا زندگی می کرد سروده شدهبودند.

Statue of Rumi
مجسمه ی مولانا
Ceyhun Jay Isik (CC BY-NC-ND)

مولانا همچنان انرژی خود را، به هدف بیان کردن حقیقت های مقدسی که عموم مردم از آنها غافل بودند، متمرکز برسرودن اشعار کرد. مولانا ادعا می کرد که مردم در زندگی روزمره غافل از حضوری مقدس درپس زمینه ی تمامی کارهایشان هستند واینکه اشعار او تلاشی در مسیر ابراز کردن حقیقت ذکر شده بود. این اشعار همچنین سعی داشتند تا به مردم نشان دهند که چگونه میتوانند الوهیت را در اعمال روزمره و دنیوی خود وارد کنند و به زندگی خود معنا و هدفی والا بدهند. بارکس می نویسد:

این اشعار به مفهوم غربی گرامی داشتن لحظات، جاودانگی ندارند؛ آنها ماهیت هایی مجزا و مجرد نیستند بلکه بیان گرانی سیال میباشند که مکررا در حال بازنگری و از هم گسیختن خود هستند. آنها سخنی در رابطه با موردی مشخص از جانب چیز یا فردی مشخص نمی باشند. می توان آنها را روشنفکری، عشق سرمست، روح، روان، حقیقت، دریای علم (خرد درخشان مقدس و الهی) و یا پیمان الست(نخستین توافق با خدا) صدا زد. نامگذاری و اسامی اهمیتی ندارد. طنینی از اقیانوس در تمامی انسانها وجود دارد و اشعار مولانا بسان نسیمی از این اقیانوس در درون انسان احساس می شود. (xxiii-xxiv)

مولانا از کلیت زندگی خود، شامل تجربه های زندگی دنیوی و نگاهی اجمالی به جاودانگی و ابدیت، برای سرودن اشعار خود الهام میگرفت اما پس زمینه و قدرت طنین انداز تمامی این اشعار عشق بود. برای مولانا عشق، هرچقدر ساده، ترفیع دهنده ی دنیوی به متعالی وتجربه ی افقی زندگی روزمره به صعودی عمودی به سمت خدا از طریق فعالیت های روزانه بود. تلاش های او در زمینه ی خلق اشعاری که همچنان در سرتاسر دنیا طنین انداز هستند شناخته شده است.

آثار مولانا

شناخته شده ترین آثار مولانا شامل مثنوی، دیوان شمس تبریزی و آثار منثور فیه ما فیه، مکتوبات و مجالس سبعه می باشند. عنوان مثنوی اشاره به سبک اثر دارد. مثنوی نوعی از شعر فارسی می باشد که از ابیاتی قافیه دار در طولی نا مشخص تشکیل می شود. مثنوی مولانا شامل شش جلد می باشد و نه تنها شاهکار این شاعر، بلکه شاهکار ادبیات جهان نیز بشمار می رود و رابطه ی بین مردم باخود، خدا، یکدیگر و دنیای طبیعی را بررسی می کند. محقق جاوید مجددی می نویسد:

مثنوی مولانا به عنوان برترین شعر عرفانی نوشته شده در تاریخ، جایگاهی عالی در ادبیات صوفی ایران دارد. از این اثر حتی با عنوان"قرآن فارسی" نیز یاد می شود. (xx)

با اینکه هیچ شکی وجود ندارد که مولانا از شمس الهام گرفته است، اما او همچنین با ادبیات عربی و فارسی و فولکلور آشنایی کامل داشته و از شاعران ایرانی پیشین مانند سنایی (۱۰۸۰- ۱۱۳۱ میلادی) و عطار نیشابوری نیز الهام گرفته است. سنایی از جایگاه خودبه عنوان شاعر دربار کناره گیری کرده بود تا مسیر تصوف را دنبال کند.او شاهکار حدیقة الحقیقه را نوشته است که به بررسی مفهوم وحدت وجود می پردازد و ادعا می کند که خطا با دوگانگی شروع می شود. به محض اینکه فرد از دیگران یا خدا فاصله بگیرد باعث ایجاد دوگانگی "ما در مقابل آنها" می شود و به دنبال آن فرد احساس تنهایی و ناامیدی می کند. انسان باید کلیت و تمامیت وجود را بپذیرد و هیگچونه فاصله ای بین خود، دیگران و خدا قائل نشود تا بتواند طبیعت وجود را درک کرده و رابطه ای شخصی با خدا شکل دهد. تقسیم بندی های ساختگی تعصبات مذهبی فقط باعث تنهایی می شوند، در صورتی که قبول کردن باور ها و رسوم مذهبی دیگران باعث بسط داده شدن رابطه ی فرد با خدا می شود؛ رابطه و خدایی که در آن هیچگونه تقسیم بندی ای نیست و تنها مقبولیت و عشق بی قید و شرط وجود دارد.

Page from the Masnavi
برگی از مثنوی
Walters Art Museum Illuminated Manuscripts (Public Domain)

مولانا این موضوع را در تمامی اشعار خود کشف و بررسی می کند اما در مثنوی و در شعر " آنکه در یاری بکوفت،از درون گفت کیست؟ گفت منم" آن را صریحا بیان می کند. این موضوع توسط مجددی تفسیر شده است:

یکی دیگر از روایات شناخته شده ی مثنوی داستانی کوتاه و ساده از کتاب یکم می باشد در رابطه با فردیست که در خانه ی یار خودرا می کوبد (vv.3069-76). از درون پرسیده شد "کیست" و او در پاسخ گفت "منم" و در نتیجه اذن ورود نیافت. "رفت آن مسکین و،سالی در سفر/ در فراق دوست سوزید از شرر/ پخته شد آن سوخته، پس بازگشت/ باز گرد خانه ی انباز گشت (v.3071). او از اشتباهخود درس می گیرد و به حقیقت موقعیت پی می برد. او باز می گردد و در خانه را می زند و این بار در پاسخ به سوال "کیست؟" می گوید"آن کس که اکنون پشت در ایستاده نیز تو هستی" و این بار اذن ورود به مکانی را می گیرد که دو من در آن نگنجد. (xxv)

عاشق و معشوق، چه بر روی زمین و چه در مراتب بالای الهی، یکی هستند و معانی ساختگی، ادراک سطحی و تعصبات تنها باعث جدایی فرد از درک حقیقی جایگاهش در جهان می شوند و از امکان برقراری ارتباطی درست و صادق با خدا جلوگیری می کنند. همانطور که در شعر موسی و شبان آمده است، هر قدر که فرد بیشتر بر روی طریقت درست ستایش، عبادت و خدمت به خدا اصرار ورزد، خود را بیشتر از خود جدا می کند.

در این شعر، موسی سخنان شبانی را می شنود که در ستایش خدا خطاب به او می گوید که موهایش را شانه می کند، لباس هایش رامی شورد، از پاپوش هایش نگهداری می کند، به او شیر می دهد، خانه اش را تمیز می کند و او را دوست می دارد. موسی به سختی آن شبان را سرزنش می کند و به او می گوید که خدا لایتناهی و بی نیاز از انسان ها می باشد و اینکه او باید از گفتن چنین سخنان بی معنی ای خودداری کند. شبان این ملامت را شنیده، قبول می کند و به سمت صحرا سرگردان حرکت می کند. سپس خدا موسی را توبیخ می کند و خطاب به او می گوید:

" وحی آمد سوی موسی از خدا، بنده ی ما را ز ما کردی جدا

تو برای وصل کردن أمدی، نی برای فصل کردن آمدی

هر کسی را سیرتی بنهاده ایم، هرکسی را اصطلاحی داده ایم

در حق او مدح و در حق تو ذم، در حق او شهد و در حق تو سم

ما بری از پاک و ناپاکی همه، از گران جانی و چالاکی همه

ملت عشق از همه دین ها جداست، عاشقان را ملت و مذهب خداست (Banks, 166)

موسی توبه کرده و به دنبال شبان می رود و از او عذرخواهی می کند. شبان او را می بخشد و خطاب به موسی می گوید که به این درک رسیده که طبیعت خدا متفاوت از آن چیزیست که تصور می کرده است. مولانا در جایگاه راوی داستان می نویسد "هان و هان گر حمدگویی گر سپاس، همچو نا فرجام آن چوپان شناس" (Banks, 168). این شعر نمونه ای از رویکرد مولانا در استفاده از روایات قرآن و یادیگر آثار ادبیات اسلامی می باشد تا نکته ای را که مخاطبانش آمادگی قبول کردنش را دارند بیان کند.

در سوره ی ۱۸: ۶۰-۸۲ موسی، زمانی که خدا او را به دنبال خضر (نماینده ی خدا) می فرستد، در موقعیتی مشابه به تصویر کشیده شده است. خضر صریحا به موسی می گوید که اگر تمایل به همراهی او دارد نباید در رابطه با هیچ یک از اعمال او پرسشی کند. موسی این شرط را می پذیرد اما پیوسته اعمال خضر را مورد سوال قرار می دهد. در پایان داستان، خضر در رابطه با اعمال خود توضیح میدهد و مشخص می شود که موسی شکیبایی کافی برای قبول کردن برنامه ی خدا بدون دانش به هدف و نتیجه ی آن را ندارد. استفاده ازشخصیت مذهبی شناخته شده به عنوان فردی که هنوز نیاز به آموزش و تمایل به یادگیری از خدا دارد باعث ترغیب فروتنی در مخاطبانی می شود که در مقام معنوی با موسی قابل مقایسه نیستند.

از نظر مولانا برترین آموزه ها قابل یاد دادن نبوده و می بایست تجربه شوند و این ارتقاع روح از طریق عشق حاصل می شود. زمانی که فردی عاشق می شود رابطه را محدود به مجموعه ای از باید ها و نباید ها برای جلب رضایت فرد مقابل نمی کند، بلکه اجازه می دهد که خود رابطه به رفتار او جهت دهد.

مولانا همچنین می گوید که فرد باید عاشق خدا شود و فقط آن زمان می تواند به این درک برسد که چه مسائلی در زندگی اهمیت دارند وچه چیز هایی را می توان رها کرد. با وجود اینکه مولانا مسلمانی مومن بود، اما اجازه نمی داد که تعصبات مذهبی اش بر روی رابطه یاو با خدا و دیگر انسان ها تاثیر بگذارد. به همین دلیل است که اشعار او امروزه نیز همچنان صدق می کند: عشق الهی با ساخته های مصنوعی بشری محدود نمی شود و صرف نظر از اعتقاد و یا عدم اعتقاد انسان ها، پذیرای همگی می باشد.

نتیجه گیری

مولانا این مفهوم را در اشعاری دیگر نیز بیان می کند اما صریح ترین شکل آن در سگان عاشق آورده شده است. در این شعر مردی پیوسته خدا را صدا می زند. فردی بدیین از او می پرسد که به چه دلیل با وجود دریافت نکردن پاسخ به دعا های خود ادامه می دهد واینگونه او را ساکت می کند. مرد دست از دعا می کشد و سپس به خواب فرو می رود. خضر در خواب به سراغ او می آید و دلیل قطعشدن دعا هایش را جویا می شود. مرد "گفت لبیکم نمی آید جواب" و خضر در پاسخ "گفت آن الله تو لبیک ماست/ و آن نیاز و درد وسوزت پیک ماست". مولانا سپس مستقیما با خواننده سخن می گوید "ناله ی سگ در رهش بی جذبه نیست/ زانک هر راغب اسیر ره زنیست" (Banks, 155-156). به گفته ی مولانا، تجربه ی داشتن اشتیاق به برقراری ارتباط با خدا، پاسخ او به دعا های فرد میباشد. در نتیجه انسان باید این اشتیاق را به عنوان عشق پذیرا باشد و تردید و سردرگمی را با ایمان و آسایش معشوق خود جایگزین کند.

مولانا تا زمان مرگ خود در سال ۱۲۷۳ میلادی به سرودن مثنوی ادامه داد (مثنوی هیچگاه تکمیل نشد). در آن زمان به دلیل خرد معنوی،ادراک و مهارتش در سرودن اشعار با نام مولوی شناخته می شد. اجتماعات مختلف قونیه (مسلمانان، یهودیان و مسیحیان) در سوگواریاو با یکدیگر یکی شدند و همراهان جسد شاعر را تا محل دفنش در باغ رز سلطان در کنار پدر خود، همراهی کردند. در سال ۱۲۷۴میلادی طریقت مولویه، اجتماع صوفی ای که مولانا شکل داده بود، آرامگاهی بزرگ بر روی قبر او ساختند که امروزه بخشی از موزه یمولانا در قونیه، ترکیه، می باشد؛ مکانی که امروزه نیز همچنان توسط علاقه مندان از سراسر دنیا برای نشان دادن احترامشان نسبت به شاعر، زیارت می شود.

حذف آگهی ها
آگهی ها

دربارۀ مترجم

Pegah Eidipour
به عنوان یک علاقهمند به هنر و تاریخ، پگاه کارشناسی هنر های زیبای خود را از دانشگاه هنر تهران و کارشناسی ارشد خود را از دانشگاه آکادمی هنر از سانفرانسیسکو کسب کرده است. تمرکز و تخصص اصلی او بر روی هنر، تاریخ و فلسفه ی خاور میانه است.

دربارۀ نویسنده

Joshua J. Mark
جاشوا ج. مارک از بنیانگذاران «دانشنامۀ تاریخ جهان» و مدیر بخش محتوای سایت است. او استاد سابق «کالج مِریست» (نیویورک) بوده و در آنجا تاریخ، فلسفه، ادبیات، و نویسندگی تدریس کرده است. جاشوا سفرهای زیادی رفته و مدتی در یونان و آلمان زندگی کرده است.

ارجاع به این مطلب

منبع نویسی به سبک اِی پی اِی

Mark, J. J. (2020, May 25). مولانا [Rumi]. (P. Eidipour, مترجم). World History Encyclopedia. برگرفته از https://www.worldhistory.org/trans/fa/1-18951/

منبع نویسی به سبک شیکاگ

Mark, Joshua J.. "مولانا." ترجمه شده توسط Pegah Eidipour. World History Encyclopedia. تاریخ آخرین تغیی May 25, 2020. https://www.worldhistory.org/trans/fa/1-18951/.

منبع نویسی به سبک اِم اِل اِی

Mark, Joshua J.. "مولانا." ترجمه شده توسط Pegah Eidipour. World History Encyclopedia. World History Encyclopedia, 25 May 2020. پایگاه اینترنتی. 26 Apr 2024.